مولوی»دیوان شمس»غزلیات

زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم
گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم

چونک من از دست شدم در ره من شیشه منه
ور بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنم

زانک دلم هر نفسی دنگ خیال تو بود
گر طربی در طربم گر حزنی در حزنم

تلخ کنی تلخ شوم لطف کنی لطف شوم
با تو خوش است ای صنم لب شکر خوش ذقنم

اصل تویی من چه کسم آینه‌ای در کف تو
هر چه نمایی بشوم آینه ممتحنم

تو به صفت سرو چمن من به صفت سایه تو
چونک شدم سایه گل پهلوی گل خیمه زنم

بی‌تو اگر گل شکنم خار شود در کف من
ور همه خارم ز تو من جمله گل و یاسمنم

دم به دم از خون جگر ساغر خونابه کشم
هر نفسی کوزه خود بر در ساقی شکنم

دست برم هر نفسی سوی گریبان بتی
تا بخراشد رخ من تا بدرد پیرهنم

لطف صلاح دل و دین تافت میان دل من

شمع دل است او به جهان من کیم او را لگنم



+ من شناسی، یا منیت در اشعار مولانا اونم اون همه سال پیش... توجه کنی متوجه می‌شی طرف چطوری می‌تونه ماندگار بشه!

35

ای عشق نو رسیده‌ام، غم من از سخن گذشته...


+معینی کرمانشاهی


این که دیگر عنوان ندارد

باید فهمید، دانستن کافی نیست.

این دیگر توضیح ندارد

برویم رفقا...

بر ماست که دیواره این شب دیرپا و تیره دلی را که در آن غرقه بودیم بشکافیم و از آن بیرون بیاییم. خورشیدی که فردا در برابر ما طلوع می‌کند باید ما را استوار، اندیشمند و گستاخ بیابد. وقت‌مان را با توهمات و اباطیل و تقلید‌های میمون وار و متهوع از دیگران تلف نکنیم.
زندگی‌ باید کرد... خداوندا آرامشی عطا فرما...

برویم رفقا

بهتر است که هم اکنون تصمیم بگیریم و از ساحل غم‌انگیز دور شویم!

چهارشنبه پایان سال

سهم من از چهارشنبه سوری دیشب، تنهایی بود و موزیک، جگر سوخته و بوی گوگردی که تمام شهر را فراگرفته بود.

چهارشنبه سوری

 در بمباران شادی کاذب مردم، شهر را بوی گوگرد فراگرفته و دلِ ما را بغضِ مه‌آلود...

جمله‌ای برای روشنفکران

یک نوشته بر روی یک بیلبورد تبلیغاتی در پاریس:

اگر از آخرین کتابی که خوانده‌اید یا آخرین باری که مسواک زده‌اید 24 ساعت می‌گذرد

لطفا دهانتان ا ببندید.

شهرزاد

جدا افتادن از کسی که دوسش داری...

جهنمی بزرگ‌تر از این سراغ داری؟

نیروی برتر

دستی در آسمان می‌چرخد که هم ما را نوازش می‌کند، هم بر وقت لزوم کشیده می‌زند بر گوشمان محکم! عجیب هم دستش سنگینه لامصب.