کاروان به هر جانب که رو میگرداند، حر بن یزید و سپاهیانش ممانعت
میکردند.
تا در دومین روز از ماه محرم به زمینی خشک رسیدند. حسین ـ سلام
خدا بر او ـ پرسید:
ـ این زمین را نام چیست؟
گفتند:
ـ کربلا.
گفت:
ـ بارالها، پناه میبرم به تو از کرب و از بلا. و این جایگاه کرب است و
بلا. فرود آیید که اینجا بارهای ما میافتد و خونهای ما میریزد و اینجاست
قبر و آرامگاه ما؛ که جدم رسول خدا، چنین برایم روایت کرده است.
پس کاروان از مرکبها فرود آمدند. حر و مردانش نیز در جوار آنها منزل
گرفتند. دمی بعد، حسین بر زمین نشست تا شمشیر بپردازد، و چنین سرود:
ـ شرمت باد، ای روزگار که چه بد یار و همراهی هستی.
چه بسیار خواهندگان و همراهانت که هر صبح و شام جانشان ستاندی و به غیر از این جور قناعت نکردی.
دانم که هر زندهای رهسپار مرگ است.
چه نزدیک است وعدهگاه کوچ از دنیا،
و چه باک، که کار با خداوند جلیل است.
دهه ی محرم تازه برا شما شروع شده (:
هزارو سیصدو اندی سال حسین رو میکشن و بعد میرن دنبال بازی هاشون...
گفتم اینبار از بعد از کشته شدن حسین بنویسم.