اتفاق سوم

کاروان به هر جانب که رو می‌گرداند، حر بن یزید و سپاهیانش ممانعت می‌کردند.

 

 تا در دومین روز از ماه محرم به زمینی خشک رسیدند. حسین ـ‌ سلام خدا بر او ـ پرسید:
ـ این زمین را نام چیست؟
گفتند:
ـ کربلا.
گفت:
ـ بارالها، پناه می‌برم به تو از کرب و از بلا. و این جایگاه کرب است و بلا. فرود آیید که اینجا بارهای ما می‌افتد و خون‌های ما می‌ریزد و اینجاست قبر و آرامگاه ما؛ که جدم رسول خدا، چنین برایم روایت کرده است.

پس کاروان از مرکب‌ها فرود آمدند. حر و مردانش نیز در جوار آنها منزل گرفتند. دمی بعد، حسین بر زمین نشست تا شمشیر بپردازد، و چنین سرود:
ـ شرمت باد، ای روزگار که چه بد یار و همراهی هستی.
چه بسیار خواهندگان و همراهانت که هر صبح و شام جان‌شان ستاندی و به غیر از این جور قناعت نکردی.
دانم که هر زنده‌ای رهسپار مرگ است.
چه نزدیک است وعده‌گاه کوچ از دنیا،
و چه باک، که کار با خداوند جلیل است.

نظرات 1 + ارسال نظر

دهه ی محرم تازه برا شما شروع شده (:

هزارو سیصدو اندی سال حسین رو می‌کشن و بعد میرن دنبال بازی هاشون...
گفتم اینبار از بعد از کشته شدن حسین بنویسم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد