بدون شرح

شعری در ادامه مطلب گذاشتم، بعد از تموم شدن این روزها و حال و هوا ها می‌تونه جالب باشه.

فقط با دقت بخونید و ربط و بسطش رو هم خودتون بگیرید دیگه!

ادامه مطلب ...

بعد از آن

زینب، تماشاییان را اشارت کرد که خاموش شوند. نفس‌ها در سینه زندانی شد و جرس‌ها از صدا افتاد.

 

ادامه مطلب ...

و آنگاه

پس زنان را از سراپرده‌ها بیرون کشیدند و آتش در خیام افکندند. زنان، سر و پا برهنه، غارت‌زده و به اسیری رفته، می‌گریستند. ‌گفتند:

ـ شما را به خدا، ما را بر قتل‌گاه حسین بگذرانید...
آن‌گاه که زنان را دیده بر آن کشتگان افتاد، ضجه برآوردند و رخ خراشیدند.
زینب، کنار پیکر برادر به آواز حزین ندبه سر داد:

آه ای محمد، صلوات فرشتگان آسمان بر تو باد.
این حسین است که به خون خود آغشته است و پیکرش قطعه‌قطعه گشته است.
وای ای محمد، این دختران تو اند که این‌سان خوار و اسیر شده‌اند.
از این ستم به خدا شکایت می‌برم. به محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا و حمزه سیدالشهدا شکایت می‌برم.
آه ای محمد، اینک این حسین است اینجا فتاده، که باد بر پیکر پاره‌پاره‌اش می‌وزد.
این حسین است، که فرزندانِ گناه‌اش کشته‌اند.

ای اباعبدالله... اینک گویی جدم رسول خدا مرده است.
کجایید ای یاران محمد؟
اینک این کسان محمد مصطفایند که به اسیری می‌روند.
جانم به قربان این زخم‌خورده، که مداوایی ندارد.
جانم به قربان این سفرکرده، که امید بازگشتش نیست.
جانم به قربان این محاسن خون‌چکان، جانم به قربان سبط رسول‌الله...
جانم به قربان محمد مصطفی، جانم به قربان علی مرتضی، جانم به قربان خدیجه کبری، جانم به قربان فاطمه زهرا،
جانم به قربان آن‌که آفتاب بر او بازگشت تا نماز گزارد...

و اما حسین

آن‌گاه، شمشیرش را اسود بن حنظله، کمانش را رحیل بن خثیمه جعفی، دستارش را جابر بن یزید ازدی، جبه‌اش را اسحاق بن حوی، جامه‌اش را جعونه بن حویه حضرمی، قطیفه‌اش را قیس بن اشعث کندی، ازارش را بحیر بن عمیر جرمی، حلّه‌اش را هانی بن شبیب حضرمی، و پای‌پوشش را اسوید اوسی به یغما برد...

اتفاق دهم

عباس بن علی ـ سلام خدا بر او و پدرش باد ـ باری دیگر به نزدیک حسین شد تا اذن قتال بگیرد.

 

ادامه مطلب ...

اتفاق نهم

دیگر کسی جز خاندان حسین، برای حسین نمانده بود...

 

ادامه مطلب ...

اتفاق هشتم

حسین ـ سلام خدا بر او ـ عزم کرد تا خویشتن به مصاف کوفیان رود. پس به فریاد گفت:

 

ادامه مطلب ...

اتفاق هفتم

حسین ـ سلام خدا بر او باد ـ محاسن پاکش به کف گرفت و گفت:

 

ادامه مطلب ...

اتفاق ششم

دهمین شام از محرم، پرده بر زمین ‌و آسمان کشیده بود...

 

ادامه مطلب ...

اتفاق پنجم

شش روز از محرم رفته بود، که بیست‌هزار کوفی در کربلا جمع آمده بودند...

 

ادامه مطلب ...