بعد از آن

زینب، تماشاییان را اشارت کرد که خاموش شوند. نفس‌ها در سینه زندانی شد و جرس‌ها از صدا افتاد.

 

 

آن‌گاه گفت:

شکر خدای عز و جل را، و سلام بر جدم محمد و بر خاندان طاهرش.
گریه می‌کنید؟ ای اهالی کوفه! ای اهالی نیرنگ و فریب! پس چشم‌های‌تان از اشک خشک مباد و ناله‌های‌تان به پایان مرساد.

شما بدان پیرزن می‌مانید که رشته‌هایش را از بعد آن‌که به‌دشواری تابید، باز پنبه کرد. بدین‌سان ایمان‌تان را مایه دغا کردید. چیست در شما جز لافِ گزاف و فخر به عیب و عار؟ چاپلوسید چون کنیزکان و غمازید چون کافران. آن گیاه مسمومید که در منجلاب ‌روید و آن نقره منحوس که آرایه گورها گردد. بدانید که بد ماجرایی برای خود رقم زدید. خشم خدا را از برای خویش خریدید تا جاوید در عذاب بمانید.

گریه می‌کنید؟ پس بسیار گریه کنید و اندک بخندید؛ که خود را به ننگی آلودید که به آب هفت‌ دریا شسته نتواند شد. و چگونه پاک شود ننگ قتل فرزند پیامبر خاتم و سرور جوانان بهشت. هم‌او که پناه‌تان بود و پشتیبان‌تان. فریادرس‌تان بود و روشنی‌بخش‌تان. سالارتان بود و راهبرتان. چه بد گناهی دامنگیرتان شد و چه دور افتادید از بخشایش خدا. سعی‌تان هبا گشت و سرمایه‌تان به باد رفت. به قهر خدا برگشتید و به ذلت و مسکنت نشستید. وای بر شما، ای اهالی کوفه!

ندانید چه جگری از رسول خدا خون کردید. ندانید کدامین مستورگانش از پرده بیرون کشیدید. ندانید چه خونی از او ریختید و چه محترمانی از او به خواری انداختید.

در شگفت آیید اگر آسمان بر سر و روی‌تان خون ببارد؟ و البته عذاب سرای دیگر خوارتر و رسواترتان خواهد کرد؛ که در آن روز پشت و یاوری ندارید.

گر دو روزی مهلت‌تان داده‌اند، سبک‌خیال مباشید و به وهم در نغلتید. که او در کار انتقام به شتاب نمی‌افتد و بی‌تابِ از کف دادن فرصت خونخواهی نیست. پروردگارتان در کمین‌تان نشسته است...

و کوفیان، حیران و انگشت بر دهان می‌گریستند.

نظرات 1 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد