اتفاق ششم

دهمین شام از محرم، پرده بر زمین ‌و آسمان کشیده بود...

 

 


حسین ـ سلام خدا بر او ـ یاران را جمع آورد و بعد از حمد خدای، چنین فرمود:

ـ من یارانی بهتر و خاندانی برتر از شما نمی‌شناسم؛ که خدای‌تان جزای خیر دهد. این شب پرده بر ما و شما افکنده است. شب را مرکبی پندارید و هریک دست کسی گیرید و در این ظلمات از سرزمین بلا پراکنده شوید و مرا با این قوم تنها گذارید، که اینان جز مرا نمی‌خواهند.

عباس بن علی ـ‌ سلام خدا بر او و پدرش ـ گفت:
ـ چنین کنیم که بعد از تو زنده بمانیم؟ خدا چنین‌ روز بر ما نیاورد.
بعد از او، فرزندان و برادران حسین و فرزندان عبدالله جعفر نیز چنین گفتند.

حسین، نظر به فرزندان مسلم کرد و گفت:
ـ مصیبت مسلم شما را بس است. شما را اذن دادم که هرکجا خواهید بروید.

از جمله یاران بانگ برآمد:
ـ ای فرزند رسول، مردم به ما چه خواهند گفت و ما بدانها چه گوییم؟ بگوییم پیر و سرورمان، سالار و امام‌مان را واگذاشتیم و در راهش از رمی تیری و طعن نیزه‌ای و ضرب شمشیری دریغ کردیم؟
به خدا که تنهایت نمی‌گذاریم و جان در مراقبتت می‌نهیم،‌ تا آن‌که کشته شویم و بر ما رود هرآنچه بر تو می‌رود؛ که بعد از تو در حیات لطفی نیست.

نظرات 2 + ارسال نظر

محرم نوشته هاتون قبول حضرتش (:

مریم 1393/08/19 ساعت 18:00

نهمین شب.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد